مهناز عظیمی
سینمانگار، بهروز افخمی کارگردان موفقی ست که پیش از این با هوشمندی توانسته در دوره های زمانی خاص، فیلم هایی بسازد که نسبت به سایر فیلم های رایج زمانش، نامتعارف، سنت شکن و در عین حال مخاطب پسند باشد.
به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می کنم:
در سال 1369 فیلم «عروس» را(ملودرامی با دو بازیگر جوان و خوش سیما و فضای شیک و سانتی مانتالش) ساخت که برای مخاطب آن سالهای سینما که هنوز در حال و هوای فیلم های انقلابی و جنگی بود تازه گی داشت. مضمون جالب توجه آن و کاراکتری که از حال و هوای معنوی رایج فیلم های زمانه بیرون آمده بود و اینبار برای کسب ثروت و مادیات دست به هر کاری میزد علاوه بر استعداد بالقوه اش در جذب مخاطب به مزاج بسیاری از منتقدان و تحلیل گران سینمای آن سالها نیز خوش آمد و توجه و تحسین بسیاری شان را برانگیخت.
سال 1372 فیلم «روز فرشته» شکل تازه ای از گونه ی کمدی فانتزی را وارد سینمای پس از انقلاب کرد. بازی فوق العاده ی آقای بازیگر در این فیلم به همراه مضمون جالب ش در آن سالها_ درگیری آدم نیمه مرده ای در برزخ و کشمکش و تلاشش برای خلاصی از شر گناه و اتمام کارهای نیمه تمامش(همان چیزی که سالهای اخیر به عنوان کلیشه ی سریال های تلویزیونی مناسبتی می شناسیم)_اتفاقی که برای فیلم عروس رخ داد را بار دیگر تکرار کرد، پذیرش فیلم با آغوش باز هم از سوی تماشاگر عام وهم از سوی منتقدان سینما.
سال 1377 فیلم «شوکران»، درام سیاهی که حتی به فیلم های مطرح شده به عنوان الگویش(پنجره جلال مقدم و جاذبه ی مهلک آدرین لاین) نیز شباهت چندانی نداشت. شخصیت محمود بصیرت آدمی که کم کم از زیر سنت بیرون آمده و سودای پیشرفت داشت، ظاهرا پایبند به زندگی خانواده گی ش بود اما با سفری دو روزه از شهرشستان به پایتخت خیلی راحت تعهداتش را فراموش می کند همچنین مطرح شدن بحث ممنوعه ی ارتباط مخفیانه و صیغه و ... و از همه مهمتر زن اغواگر فیلم با آن چهره ی معصوم و زیبای بازیگرش و در نهایت مرگ هولناکی که خاص سنت فیلم های نوآر آمریکایی ست(تخلف زن از قانون پدر سالار و مرگ بی چون و چرایش در پایان) همه ی اینها گواه از فیلمی بود که علاوه بر جذب مخاطب عام(به دلیل سوژه ی جذابش) توانایی ارضای مخاطب خاص سینما را به دلیل ساخت موفق گونه ای در سینمای بومی ایران پس از انقلاب را داشت.
با یادآوری کوتاهی از چند کار افخمی حال به سراغ فیلم جدیدش می رویم. با توجه به اینکه سابقه ی کاری این کاگردان موفق سینمای ایران خواه ناخواه سطح توقع ما را برای فیلم جدیدش بالا می برد.
«سن پطرزبورگ» فیلمی ست که در ژانر کمدی فانتزی ساخته شده است، بازیگر ستاره ی کمدی حداقل در نقش های اصلی ندارد و عمدتا توجه مخاطب را با نویسنده های نام آشنا(پیمان و مهراب قاسم خوانی) و کارگردانش جلب می کند. آخرین خبری که از میزان فروش این فیلم دارم فروش 14 میلیونی آن ظرف دو روز است که مدیر سینما پردیس اعلام کرده است.
اما از باب نگاه انتقادی روی فیلم، شخصا اعتقاد دارم که «سن پطرزبورگ» فیلم متوسطی ست، اگرچه در این بازار از تولید به مصرف کمدی های پوچ که صرفا برای گیشه ساخته می شوند و تازه در همان گیشه هم موفقیت چندانی به دست نمی آورند باز هم غنیمت است.
داستان «سن پطرزبورگ» قصه ی ساده ایست: قهرمان آس و پاس و دله دزد فیلم در موقعیتی قرار می گیرد که خیلی اتفاقی سرنخی برای یافتن گنجی هنگفت به دستش می رسد، بعد کل داستان روی موقعیت های طنز تلاش های او برای به دست آوردن گنج دور میزند و در نهایت با چرخشی ناگهانی برگ جدیدی رو می شود و معلوم می شود که قهرمان از همان ابتدا خودش آدم مهم قصه و صاحب اصلی گنج بوده بدون اینکه در این سالها روحش هم از این موضوع خبر داشته باشد.
شکی نیست که کارگردانی مثل افخمی که با اصول و پایه ی گونه ی سینمایی کمدی فانتزی(از همان زمان ساخت فیلم روز فرشته) آشنایی کامل دارد و در این فیلم نیز آنها را به درستی رعایت کرده و «سن پطرزبورگ» مثل خیلی از فیلم های اخیر لااقل دچار سردرگمی در نوع خود نیست. از همان اول تکلیفش معلوم است: داریم کاری کمدی می بینیم که مجاز است هر اتفاق منطقی یا غیر منطقی در آن رخ دهد.
عمده ی بار کمدی فیلم روی طنز های موقعیتی دور می زند. کاراکتر اصلی کریم(محسن طنابنده) وقتی در ماشین فرشاد(پیمان قاسم خانی) آدرس گنج تزاری را از پیرمرد در حال مرگ می پرسد، تصور می کند که به جز او فرشاد از موضوع بو نمی برد در حالی که سر بزنگاه متوجه می شود که فرشاد زرنگ تر از اوست و او نیز به دنبال گنج تزاری ست و از همینجا آن دو مجبور می شوند با هم شریک شوند و از قضا اشکال عمده ای هم که به فیلم وارد است دقیقا از همینجا شروع می شود اینکه وقتی فرشاد وارد ماجرا می شود دیگر بار داستان از روی کریم برداشته و حول محور معرفی فرشاد می چرخد _ تا اینجا فیلمنامه طوری قصه را برای ما تعریف کرده که منطقا کریم را به عنوان نقش اول داستان پذیرفته ایم و با توجه به آن مخاطب انتظار دارد کیوی بیشتری از او به دست داشته باشد تا فرشاد. اما در ادامه مخاطب بیشتر از آنکه با کریم بتواند ارتباط برقرار کند به فرشاد نزدیک می شود و مسلما در پایان هم وقتی فیلم روی کاراکتر کریم بر می گردد و از هویت مثلا مهم او پرده بر می دارد چندان برایمان جالب توجه نیست، چرا؟ چون تکلیف فیلمنامه نسبت به موضع گیری اش روی شخصیت ها از اول مشخص نبوده و نه توانسته کاراکتر اول را حفظ کند و نه اینکه بتواند در موقعیتی برابر دو شخصیت اصلی را کنار هم با قصه پیش ببرد(مثل خیلی از فیلم های کمدی کلاسیک که اساسا دو شخصیت محوری دارد) وقتی از یک جایی به بعد داستان به سمت فرشاد می چرخد، او می شود شخصیت جذابی که خیلی از شخصیت ها در ارتباط با او تعریف می شوند و در آخر به جایی می رسد که تماشاگر ترجیح می دهد کلا کریم را کنار بگذارد و درگیر ماجرای فرشاد(حتی همان کلیشه ی ارتباطش با خواهر کریم) شود تا اینکه مجبور باشد در آن سکانس زود هنگام و نچسب پایانی آن همه آدم یک مرتبه از راه رسیده را تماشا کند که چه طور برای کریم مراسم تاج گذاری به راه می اندازند و او را وارث ثروت سلطنتی معرفی می کنند.
نوع بازی پیمان قاسم خانی و محسن تنابنده با اینکه در فیلم یک جاهایی درگیری فاتزی جالبی با عناصر صحنه پیدا می کنند(مثل منزل معتضد الدوله و درگیری کریم با کفشش هنگامی که دارد دنبال عقاب دو سر می گردد) تیپ گونه نیست. حتی شاید خونسردی و بازی طبیعی و جنتل من مآب فرشاد لبخند بیشتری را بر لبان تماشاگر بنشاند تا مثلا بازی بهاره رهنما با آن تیک عصبی و لبخند آشنایش(دقیقا همان مدل لبخندی که در مرد هزار چهره داشت) به واقع بازی قاسم خانی در این فیلم حتی بیش از حد انتظار خوبست. او خیلی خوب روی نقشش تسلط دارد و خیلی خوب مخاطب را با خودش همراه می کند.
طنابنده هم با توجه به نقشی که برایش نوشته شده خوب عمل کرده است و اگر اشکالی وجود داشته باشد همانطور که پیش از این ذکرش رفت از ناپخته گی کاراکترش در فیلمنامه و نه نوع بازی اوست.
همیشه عادت داشتیم وقتی فیلمی از بهروز افخمی می بینیم یا فیلمنامه ای که از پیمان قاسم خانی تولید شده را تماشا می کنیم، در نهایت به یک نتیجه گیری و یا برداشت هوشمندانه و قابل قبول برسیم. در این فیلم آنچه به عنوان برداشتی از مضمون فیلم به ذهن نگارنده می رسد تمسخر کاریکاتور گونه ی نوادگان خانواده های حکومت های سلطنتی ست که از قضا در این فیلم همه شان مثل کریم دله دزدان بی سوادی معرفی می شوند که به قول عمو جان کافه چی حتی برای دزدی هاشان هم هیچ گاه تنهایی از پس کار بر نمی آمدند و همیشه به کمک احتیاج داشتند و سلطنت طلبانی که با اینکه دوره شان به سر رسیده اما همچنان امید بازگشت و رسیدن به اموال و ثروتشان را دارند.
در پایان باز هم اعتقاد دارم «سن پطرزبورگ» با اینکه فیلم بدی نیست اما با توجه به داشتن نویسنده ای که کارهای طنز خوب و پخته و موفق تر از این فیلم را در کارنامه ی کاریش دارد و کارگردان نام آشنا و ساحب سبکش که شرح مختصری از برخی کارهایش را در ابتدای این نوشته ذکر کردیم، آنطور که باید و شاید انتظاراتمان را برآورده نمی کند.
:: موضوعات مرتبط:
سینمای ایران ,
,
:: بازدید از این مطلب : 308
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8